نوشته شده در شنبه 31 خرداد 1393
بازدید : 207
نویسنده : AFSOON
کنــآرم گـُذاشتـﮧ اے کـِﮧ تـَلخم کـُنے ؟!!!
هـِﮧ !!! شـَرآبے شـُدم نـ ـ ـ ـآب !
حــآلا حـَسرتـَم رآ بــِکِش . .
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 186
نویسنده : AFSOON
مردانگی ات را...
با شکستن دل دختری که دیوانه ی توست
ثابت نکن...
مردانگی ات را با غرور بی اندازه ات
به دختری که عاشق توست ، ثابت نکن
مردانگی ات را
زمانی می توانی نشان دهی که...
دختری با تمام تنهایی اش
به تو تکیه کند
که دختری با تکیه به غرور تو
به قدرت تو
در این دنیای پر از نامردی قدم بردارد
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 194
نویسنده : AFSOON
خــــــــدایا
من اینجا دلم سخـــــت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مـــــــــــبادا ....!! .
خُدایا دَقیقاً داری با زِندِگی مَن چیكار میكُنی؟
بـِگو شایَد بـِتونَم كُمَكِت كُنَم!
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 197
نویسنده : AFSOON
به همه چیز عادت میکنیم...
به داشته ها و نداشته هایمان...
خیلی طول نمیکشد که...
جلوی آینه زل بزنی به خودت....
موهایت را کنار بزنی....
وبا خودت بگویی...!!!
اصلا مگر داشتی؟!
مگر از اول بود؟!
که بودن و نبودنش مهم باشد...
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 248
نویسنده : AFSOON
تـرک میکنــم و تنـهایت میگــذارم....
تــا بیـش از ایــن انرژیــت را صــرف نکنـی بــرای...
صــادقانــه دروغ گفــتن
خــالصــانــه خیانــت کــردن
و عــاشقــانــه بــی وفـــایی کــردن....
و هــرچه بیشــتر خــودت را از چشمـــم انداختــن...!!!
و چــه حـــس پوچــی بــود ایـــن که میپنداشــتتم.....لایق اعتـــمادی...
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 166
نویسنده : AFSOON
دلــــــــــــــــــــــم کمـــــا میخواهد ...
از آنهــــــــــــایی که دکتـــــــــــــــر می گوید ...
متاسفـــــــم .... فقط بـــــــراش دعــــــا کنید ...
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 192
نویسنده : AFSOON
دلم بهانه تو را دارد
تو میدانی بهانه چیست !
بهانه همان است که شب ها
خواب از چشم من میدزدد ....
بهانه همان است که روزها
میان انبوهی از آدم ها
چشانم را پی تو می گرداند ...
بهانه همان صبری است که به لبانم سکوت میدهد ...
تا گلایه ای نکنم از نبودنت ...
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 213
نویسنده : AFSOON
صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت :
مسابقه می دیم از الان تا شب
در همین وقت ، چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد
نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت :
فعلا یک هیچ - به نفع من
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 169
نویسنده : AFSOON
یک روز من سکوت خواهم کرد !
تو آن روز ،
برای اولین بار ،
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید ...
نوشته شده در جمعه 30 خرداد 1393
بازدید : 218
نویسنده : AFSOON
دمش گرم !
بــــــــــــاران را می گویم
آرام به شانه ام زد و گفت
امروز خیلی خسته شدی
بـــــــــرو….
برو استراحت کن ، من به جایت می بارم !